چاپ
کد خبر: ۳۸۴۶

به نامِ یگانه خالق خلاق...
صدای گام هایت را میشنوم و به همراهیت دل بسته ام؛ نمیدانم قهرمان خطابت کنم یا پهلوان!میان انبوهی از واژه ها گم شده ام.کمکم کن خطابِ نامه ام ، چه باشد!به پاسِ ایجاد لحظات فرنوش و دلپسند ، کلامِ من به تو ای همراهِ سرور آورِ زندگی ام...خداقوتِ ساده ایست به سادگی مردمانِ ساده ی این شهر!
میان خاطرات ذهن پریشانم، در واپسین روزهای بی قراری ، روزی را به یاد دارم که باران می بارید و شبنم های آن زمین و زمان را در آیینه ی آب جلوه گر بودند. زوزه ی باد در کلاسِ کوچکِ مدرسه ی عشق میپیچید و چنان نسیم روح افزایی، شمیم شادی را، در یکایک عاشقان دانش به وجد می آورد!تو در امواجِ دریایِ دانش ، ساحل امنی بودیو راس دلگرمی در کوچه ی بن بست رویاهایمان...مي دانم كه مرا مي داني... آرزوهاي مرا نيز مي داني. دعاهاي شبانه من ، نجواهاي كودكانه ام با ستارگان را مي شنوي. تو فردايي روشن را براي من آرزو داریگ فردايي سبز، فردايي زيبا و پاك.تو آسمان را براي من آبي تر، جنگل را سبزتر و پاكي را سفيدتر مي خواهي. مي دانم كه مرا مي داني. من برق چشمانت را از شادي كودكانه ام در حياط مدرسه، مي دانم. اشك شوقت را كه لابلاي دستمال به بهانه گرد و غبار گم شد، مي فهمم... من نواي قلبت را كه از شدت شوق به بلنداي صداي عشق شده بود مي شنوم. من نيز تو را مي دانم. نيتت را نیز مي دانم. آرزوهايت را همچنین. تو خير مدرسه ساز نيستي، تو معمارِ محبت و دوستی و سازندهِ بلندترين برج هاي عاطفه و اميدیتو ، ای روح تجلي يافته سبزترين آرزوهايِ كودكانهِ من ، لذت شادي بچه ها را تمنا داري و تنها برقِ معصومانهِ چشمانِ كودكان است كه سرای احساس و مهرباني تو را روشن و جاويد مي سازد.ای اعتماد كودكانه من به دعا كردن و جان بخش رویاهای کاغذی من... تار و پود مهرت در ساخت سرایِ نیکویی و نیک اندیشی ، برای ما شد آموختنِ الفبایِ عشق ، در کلاسِ مهر...شد همان آزمایش های پژوهشگرانه که ترکیبی از اکسیژنِ محبت و نیتروژنِ لحظه ها را به همراه داشت! از هرچه بگذریم ، در آشیانه ی دانش اندوزی ما، بهتر ز کتابخانه جایی نبود!کتابهایی سالخوردهِ از جنسِ صدها دلیری ها چون شاهنامه یا غزل های سعدی و حافظ عاشق ...مولانایِ عارف و هزاران هزار علم و معرفت در بستر آنها
تو، مهرباني را مي شنوي و آن را بلدی خوب ترجمه کنیتو مترجم آيات عشقي و خود، عاشقي تمام معنا! میدانم که مرا میدانی و باور داری و منِ باورهایت ، اين چند خط را بر روي سجاده عاطفه ام نوشته ام. چند خط را بعد از نجواي صبحگاهي با باد صبا نوشته ام... مي دانم كه فرق تملق و قدرداني را مي داني. اصلاروح تو، انگيزه تو، نگاه انساني تو و... زميني نيست. آسماني هستي تا معراج، آبي هستي. تا بيكران، بي ريا تا انتهاي فتوت، سبز تا بي نهايت محبت و بي منت تا ماوراي انسانيت. من توانای سپاسگزاریِ تو نیستم و فقط بالاترینِ مهربانان ، پاسخگوی مهربانی های توست!اما امروز ، به تو قول میدهم ...قول میدهم ، که روزی در آینده ای نه چندان دور، مایه مباهاتِ خیالت باشم...چرا که من، بزرگترین درس زندگی ام را از تو آموختمدرسِ نیک بودن و نیکی ورزیدن...
تو، مهرباني را مي شنوي و آن را بلدی خوب ترجمه کنیتو مترجم آيات عشقي و خود، عاشقي تمام معنا! میدانم که مرا میدانی و باور داری و منِ باورهایت ، اين چند خط را بر روي سجاده عاطفه ام نوشته ام. چند خط را بعد از نجواي صبحگاهي با باد صبا نوشته ام... مي دانم كه فرق تملق و قدرداني را مي داني. اصلاروح تو، انگيزه تو، نگاه انساني تو و... زميني نيست. آسماني هستي تا معراج، آبي هستي. تا بيكران، بي ريا تا انتهاي فتوت، سبز تا بي نهايت محبت و بي منت تا ماوراي انسانيت. من توانای سپاسگزاریِ تو نیستم و فقط بالاترینِ مهربانان ، پاسخگوی مهربانی های توست!اما امروز ، به تو قول میدهم ...قول میدهم ، که روزی در آینده ای نه چندان دور، مایه مباهاتِ خیالت باشم...چرا که من، بزرگترین درس زندگی ام را از تو آموختمدرسِ نیک بودن و نیکی ورزیدن...
دلنوشته دانش آموز هستی هیزچی